تاریخ و جغرافیای استان خوزستان
یادداشت راسخون: خوانندهی گرامی به یاد داشته باشید که مقالهی زیر، در سال 1367 خورشیدی نوشته شده و شاید بسیاری از دادههای آن به روز نباشد.
خوزستان در جنوب غربی ایران قرار دارد، از شمال به لرستان، از جنوب به خلیج فارس، از شمال شرقی و مشرق به اصفان و بختیاری و کهگیلویه و از مغرب به کشور عراق محدود است، خوزستان از لحاظ وضع طبیعی به دو ناحیه تقسیم میشود، یکی قسمت کوهستانی شمالی که ارتفاعات زاگرس و جبال بختیاری با شیب ملایم سرازیر میشود و دیگری قسمت جنوبی که قسمت بیشتر آن را دشتهای آبرفتی یا باتلاقی تشکیل میدهد، قسمت جلگهای خوزستان بوسیله رودهای کرخه، کارون، مارونرود و هندیان آبیاری میشود، همهی این رودها آبرفتهای فراوان از زاگرس و شاخههای آن همراه خود میآورند، خاک خوزستان طبیعتاً بسیار حاصلخیز است ولی از زمانی که سد شادروان شکست و کانالهای آبیاری بلا استفاده شد تا دوران اخیر این سرزمین که روزگاری یکی از پربرکتترین مناطق ایران بود لم یزرع ماند، آب و هوای خوزستان بسیار گرم و رطوبت نسبی آن زیاد و نواحی پست و باتلاقی آن ناسالم است، بادهای غالب آن یکی باد شمال غربی که خشک و سوزان است و از نواحی کم آب غربی بینالنهرین میوزد و دیگری باد جنوب شرقی که از خلیج فارس میآید و رطوبت دریا را همراه دارد.
مرکز خوزستان شهر اهواز است و شهرستانهای تابعهی آن عبارتند از: آبادان، خرمشهر، شادگان، دزفول، مسجدسلیمان، بهبهان، ماهشهر، دشت آزادگان (سوسنگرد)، شوشتر، ایذه، رامهرمز.
تاریخ
سرزمین خوزستان تا اندازهای با عیلام قدیم مطابقت دارد و آثار باستانی شوش حاکی از عظمت گذشتهی آن است، نام سامی سوزیان که منظور از عیلام است در تورات دیده میشود. به استناد مندرجات کتیبهها و آثاری که باقیمانده سرزمین سوزیانا مدتها قبل از ظهور آریانها به درجهی تمدن عمدهای ارتقاء یافته بود، از تقسیمبندی خوزستان در دورهی عیلامیان و هخامنشیان اطلاعات دقیق و کافی در دست نیست زیرا آثاری که از آن دوران باقی مانده در این مورد مطلب قابل ملاحظهای به دست نمیدهد، در آثار هرودوت که در آن زمان میزیسته نیز در این باره چیزی ننوشته است، اولین نویسندهای که در این باب مطالب اندکی نوشته استرابون جغرافیدان یونانی قرن اول میلادی است، گوید: سوسین (خوزستان) میان پارس و بابل واقع شده و دارای شهر مهمی است به نام سوسا (شوش).با دقت در نوشتههای استرابون چنین نتیجه میشود که خوزستان در آن زمان به چهار قسمت زیر تقسیم میشده است:
1. سوسیان که مرکزش شوش بوده و جلگهی خوزستان تا ساحل دریا را دربرمیگرفته است.
2. خاک عیلامیان که با لرستان تطبیق میکند و با ساباتیک در شمال پشتکوه و کابیانه در جنوب آن بوده، قسمت دیگری از این منطقه کریبانه نام داشته است.
3. سرزمین کوسیها واقع در نواحی شرقی لرستان.
4. سرزمین اکسیها که مشتمل بر ناحیه بختیاری و کهگیلویه کنونی است.
پراتاکینها مردمانی بودهاند در شمال شرقی خوزستان تا حدود اصفهان، به احتمال زیاد نام فریدن و پوروتد کان چهارمحال از نام این مردم گرفته شده است.
کلمهی خوزستان به معنی کشور خوزهاست و خوز را به صورتهای (هوز) و (حوز) نیز نوشتهاند و جمع هوز در زبان عربی اهواز میشود که مرکز این استان است و در پارسی باستان زمان هخامنشی این ناحیه به نام اووجه (1) نامیده شده و در زبان پهلوی هوجیستان تلفظ میشد، در دورهی ساسانیان خوزستان جزو ولایت نیمروز بود، شاپور اول (241- 271 م.) در سال 260 میلادی بعد از غلبه بر والریانوس امپراتور روم اسیران جنگی را در نزدیکی شوشتر مستقر کرد و دستور داد در آنجا سدی ساختند که به سد شادروان معروف شد، در زمان یزدگرد اول (399- 420 م.) شهر بیث لاپات که بعدها به نام جندیشاپور معروف شد مطراننشین گردید، در اوایل سال 16 هـ. ق مغیرةبن شعبه سردار معروف اسلام مأمور فتح بلاد خوزستان گردید، وی به آسانی کشاورزان ایرانی مقیم اهواز را به تسلیم و قبول جزیه واداشت، طولی نکشید که به عللی عمر خلیفه وقت او را از حکومت بصره عزل کرده و ابوموسی اشعری را بدان سمت منصوب کرد، این سردار دنبالهی فتوحات مغیرة بن شعبه را گرفت و بعد از چند جنگ شهرهای رامهرمز و شوش را به تصرف خود درآورد و لیکن هنگامی که به شوشتر رسید با مقاومت و پایداری هرمزان حاکم آنجا مواجه گردید ناچار از خلیفه یاری خواست عمر هم عماربن یاسر را به مدد ابوموسی فرستاد، هرچند هرمزان و اهالی شوشتر مدتی مقاومت کردند لیکن سرانجام هرمزان تسلیم گردید، بعد از تسلیم وی شوشتر و جندیشاپور و شهرهای دیگر خوزستان یکی بعد از دیگری به تصرف ابوموسی اشعری درآمدند.
در دورهی خلافت احمد راضی خلیفه عباسی (322- 329 هـ. ق) محمدبن رائق امیرالامراء و صاحب اختیار مطلق امور خلافت گردید، برای پرداخت حقوق سپاهیان احتیاج به پول پیدا کرد و به همین علت درصدد وصول خراج اهواز برآمد به همین منظور بحکم سردار ترک خود را روانه آن شهر کرد، سردار مذکور در سال 325 هـ. ق اهواز را از ابوعبدالله بریدی حاکم وقت که از ارسال مالیات خودداری کرده بود گرفت، در همین گیرودار معزالدوله دیلمی قبل از تصرف بغداد خوزستان را از تصرف بجکم خارج ساخته بر آنجا استیلا یافت.
در دورهی سلطنت اباقاخان (626- 629 هـ. ق) یوسف شاه از اتابکان لرستان به علت خدمات زیادی که به ایلخان مغول کرده بود خان مغول برای پاداش خدمات وی خوزستان و کهگیلویه و شهر فیروزان (هفت فرسنگی اصفهان) و گلپایگان را ضمیمه قلمرو او ساخت.
آل مشعشع از 845- 914 هـ. ق مدتها تمام یا قسمتهایی از خوزستان را تحت تصرف خود داشتند، بعد از شکستی که شاه اسماعیل اول مؤسس سلسلهی صفوی به آنها داد تحت عنوان تابع و مأمور تا سال 1150 هـ. ق در حویزه و نواحی مجاور آن حکومت کردند، در دورهی دوم فرمانروایی آنها خوزستان میدان تاخت و تاز قبایل مختلف اعراب گردید و در نتیجه رو به ویرانی نهاد، گذشته از عشایر عرب مقیم در نواحی مختلف خوزستان که از دیرزمانی به شورش و تاخت و تاز عادت کرده بودند عشایر عرب ساکن بینالنهرین نیز که تحت حمایت دولت عثمانی بودند بطور مستمر به خوزستان تجاوز میکردند مضافاً به اینکه امرای مشعشعی هم برای پیش بردن مقاصد خود مشوق و محرک آنها بودند.
در سال 1150 هـ. ق نادرشاه دست مشعشعیان را از حویزه کوتاه کرد و آنجا را حاکمنشین خوزستان قرار داد، مقارن همین ایام ناحیه قبان واقع در خوزستان جنوبی که در دورهی صفوی افراسیاب پاشا حاکم عثمانی آنجا را تصرف کرده و طایفه بنی کعب را در آن محل ساکن کرده بود به ایران بازگشت و قبیله بنی کعب تحت تابعیت ایران قرار گرفت، در آغاز سلسلهی قاجاریه خوزستان به چند قسمت تقسیم میشد، به این معنی که شهرهای شوشتر و دزفول و طوایف آل کثیر و بنی کعب و مشعشعیان هریک خودسرانه زندگی میکردند، در دورهی سلطنت فتحعلیشاه قاجار (1212- 1250 هـ. ق) خوزستان به دو قسمت تقسیم شد، ناحیه شمالی یعنی شوشتر، دزفول و حویزه ضمیمه کرمانشاه گردید و ادارهی آن را به محمدعلی میرزا دولتشاه حاکم کرمانشاه سپردند و ناحیهی جنوبی یعنی رامهرمز و فلاحیه و هندیجان را ضمیمه فارس کردند و ادارهی آن را به حسینعلی میرزا فرمانفرما یکی دیگر از پسران فتحعلیشاه سپردند. از حوادث مهم دیگری که در دوران سلسلهی قاجاریه در خوزستان به وقوع پیوست یکی شیوع بیماری طاعون سال 1247 هـ. ق است که تعداد زیادی از ساکنین این منطقه را به دیار عدم فرستاد و دیگری وقایع محمره (خرمشهر) است، توضیح آنکه هنگامی که محمدشاه قاجار برای محاصره شهر هرات رفته بود علیرضاپاشا والی بغداد به محمره شبیخون زد عده زیادی از مأمورین گمرک و اهالی را کشت و بعد از غارت انبارهای دولتی به بصره مراجعت کرد، برای رفع این اختلافات و تشخیص خط سرحدی سرانجام به وساطت سفرای دولتین روس و انگلیس انجمنی تشکیل شد ولیکن به نتیجهای نرسیده در سال 1258 هـ. ق والی بغداد به این بهانه که اهالی کربلا و نجف از اطاعت او سرباز زدهاند سپاهی برای سرکوبی آنها روانهی شهرهای مذکور کرد و در این جریان در حدود 9 هزار تن از اتباع ایرانی که اکثریت قریب به اتفاق پیرو مذهب شیعه بودند کشته شدند، رسیدن این اخبار به محمدشاه که در بستر بیماری افتاده بود وی را سخت متأثر و خشمگین ساخته امر به اعزام سپاه به سرحد عراق عرب کرد اما باز نمایندگان روس و انگلیس که مصلحت خود را در مصالحه ایران و عثمانی میدیدند میانجی شدند و مقرر گردید که انجمنی در ارزروم از نمایندگان چهار دولت تشکیل شود، در سال 1159 هـ. ق کمیسیون نامبرده در ارزروم تشکیل گردید و سرانجام در سال 1163 هـ. ق معاهدهی دوم ارزروم به امضا رسید. این معاهده مشتمل بر 9 ماده بود و به موجب آن دولت ایران از دعاوی خود نسبت به سلیمانیه و قسمت غربی ولایت زهاب صرفنظر کرد، در مقابل دولت عثمانی نیز حق مالکیت ایران را نسبت به بندر محمره (خرمشهر) و جزیره خضر و ساحل چپ شطالعرب و حق کشتیرانی در این رودخانه به رسمیت شناخت و به این صورت برای اولین بار بعد از اسلام مرز غربی ایران مشخص شد و به دستاندازی حکام بغداد به بهانههای واهی و پوچ و بیاساس به خوزستان پایان داد. در دوران سلطنت ناصرالدین شاه (1264- 1313 هـ. ق) خوزستان در ظاهر آرامشی داشته است، شاه مذکور توجه زیادی نسبت به عمران و آبادی خوزستان داشت، در سال 1267 هـ. ق در شهرها و قراء و قصبات خوزستان سرشماری شد، در حدود سال 1300 هـ. ق دیولافوا مهندس و باستانشناس فرانسوی امتیاز حفاری شوش را کسب کرد، وی در سال 1885 میلادی کاخهای داریوش اول و اردشیر دوم هخامنشی را کشف کرد و اشیاء نفیسی را به دست آورده به پاریس فرستاد که هم اکنون زینتبخش موزهی معروف لوور است، در دوران سلطنت مظفرالدین شاه دولت فرانسه در سال 1897 میلادی قراردادی با ایران منعقد کرد که به موجب آن هیأت رسمی نمایندگی علمی فرانسه در ایران تأسیس شد، این هیأت به ریاست دمرگان به ایران آمد و شوش را مرکز فعالیت خود قرار داد و حفاری آنجا را از سرگرفت و مقداری زیاد از اشیاء عتیقه از جمله ستون حمورابی را به موزهی لوور فرستاد، مقارن همین ایام ویلیام ناکس دارسی استرالیایی تبعهی دولت انگلستان در سال 1319 هـ. ق موفق به کسب امتیاز استخراج و لولهکشی نفت و موم طبیعی در سرتاسر خاک ایران غیر از ایالات آذربایجان، گیلان، مازندران، گرگان و خراسان از مظفرالدین شاه گردید که بعد از کشف و استخراج نفت دخالتهای انگلستان در خلیج فارس سبب آشفتگی اوضاع خوزستان شد.
اهواز
شهرستان اهواز در 922 کیلومتری تهران واقع شده، از شمال به دزفول و شوشتر، از مشرق به رامهرمز و هفتگل، از جنوب به بندر ماهشهر و خرمشهر و از مغرب به سوسنگرد محدود است، دارای 31 درجه و 20 دقیقه عرض شمالی و 48 درجه و 40 دقیقه طول شرقی است، شهرستان اهواز در دشت واقع شده و ارتفاع آن از سطح دریا 31 متر است، آب و هوای آن مانند سایر نقاط خوزستان گرم است. اهواز که بر دو طرف رود کارون و در مسیر راهآهن سرتاسری قرار گرفته شهری است نوبنیاد بر خرابههای شهر قدیم.اهواز جمع عربی مفرد هوز (به جای خوز) که همان هوزایه (2) سریانی میباشد، این وجه تسمیه در آغاز تنها به یک قبیله ساکن این ناحیه اطلاق میشده و ایرانیان تحت نام سوزیان آن را به عنوان ایالتی برای تعیین ناحیه قدیم ایلام به کار میبردند، بعضی از نویسندگان اهواز را با شهرآگی نیس که استرابون از آن نام برده است تطبیق کردهاند ولی به احتمال زیاد اهواز در محل قدیم شهر تاریانا (3) بنا شده است. نئارخوس هنگام مسافرت خود به خلیج فارس در کنار آن لنگر انداخت، اردشیر پاپکان مؤسس سلسلهی ساسانی، تاریانا را از نو ساخت و آن را هرمزد اردشیر نامید که در دورهی جانشینانش این شهر رونق زیادی پیدا کرد و پایتخت سوزیانا (خوزستان) شد، هنگامی که خوزستان به تصرف مسلمانان درآمد هرمز اردشیر را سوقالاهواز نامیدند که به معنی بازار هوزیها یا خوزیهاست، در دورهی خلفای اموی و عباسی اهوازآباد و پررونق و یکی از مراکز مهم کشت نیشکر بود. بنا به قول مقدسی در فتنه صاحبالزنج که در قرن سوم هجری به وقوع پیوست، پیشوای شورشیان چندی اهواز را مقر خود قرار داد به این شهر آسیب زیاد وارد شد، یک قرن بعد عضدالدوله دیلمی یک قسمت از اهواز را تجدید بنا کرد، در آن زمان اهواز دارای دو محله بود یکی محله خاوری واقع در ساحل رودخانهی کارون که محلهی عمدهی شهر بود و بازارهای بزرگ و مسجدجامع درآن قرار داشت این محله بوسیله پلی به جزیرهای که در میان رودخانهی دجیل (کارون) قرار داشت و محله باختری شهر در آن واقع شده بود متصل میگردید، این پل آجری به پل هندوان معروف بود که به فرمان عضدالدوله دیلمی خراب شد و از نو بنا گردید، بر روی آن مسجدی بنا کرده بود که مشرف به رودخانه بود، کمی پائینتر از اهواز سد (شادروان) بزرگی بر روی صخرهها ساخته شده بود، آب کارون پشت این سد جمع میشد و بر اثر آن سطح آب رودخانه بالا میآمد و آب از طریق سه نهر به زمینهای اطراف رودخانه جاری میشد و مزارع و کشتزارها را مشروب میکرد، سد دارای دریچههایی بود که هنگام زیادشدن آب، آنها را باز میکردند و در غیر این صورت اهواز را آب فرامیگرفت، این سد در اواسط قرن نهم هجری از بین رفت و همین امر علت اساسی خرابی این شهر شد و اهمیت و اعتبار خود را از دست داد تا جایی که در اوایل قرن بیستم میلادی بیش از دو هزار سکنه نداشت ولیکن با پیدا شدن نفت در خوزستان بار دیگر رو به آبادی نهاد. اولین سنگ بنای اهواز نو در سال 1306 هـ. ق گذاشته شد بدین معنی که بعد از حفر کانال سوئز و ارتباط دریای مدیترانه از طریق دریای احمر به اقیانوس هند باعث نزدیک شدن نواحی جنوبی ایران به اروپا گردید، اروپائیان درصدد توسعه و بسط نفوذ سیاسی و اقتصادی خود در این منطقه برآمدند، ناصرالدین شاه هم به خیال افتاد که از این موقعیت استفاده کند به همین جهت به فرمان وی در سال 1306 هـ. ق آگهی مبنی بر آزادی کشتیرانی در کارون منتشر شد، در همین سال حاج معین تجار بوشهری شرکت کشتیرانی ناصری را تأسیس کرد، مقارن این ایام شرکت اخوان و لنج انگلیسی نیز اجازهی کشتیرانی را در رودخانهی کارون از دولت گرفت و لیکن سد شکسته اهواز مانع ورود کشتیها مستقیماً از محمره به شوشتر میشد، این عامل سبب شد که رؤسای شرکتهای نامبرده ناچار شدند در جنوب اهواز قدیم که دهی عربنشین بیش نبود انبارها و مغازههایی چند بنا کردند دولت هم برای حفظ امنیت آنها قلعهای در آنجا بنا کرد، به تدریج عدهای از پیشهوران و بازرگانان شوشتر و دزفول رهسپار آنجا شدند و به صورت شهر درآمد و به مناسبت شرکت ناصری که به نام ناصرالدین شاه تأسیس شده بود شهر ناصری نامیده شد و در دورهی اخیر به اهواز مبدل گردید.
آثار تاریخی آن عبارتند از: خرابه شاهپور، سد اهواز (شادروان)، ویرانههای شهر قدیم اردشیر پاپکان و مقبره علیبن اهوازی و مزار علیبن مرزبان.
آبادان
شهرستان آبادان تا تهران 1.046 کیلومتر فاصله دارد، از شمال به خرمشهر، از مشرق به بندر ماهشهر، از جنوب و مغرب به خلیج فارس و شطالعرب محدود است، دارای 30 درجه و 24 دقیقه عرض شمالی و 48 درجه و 15 دقیقه طول شرقی است. آبادان در دشت واقع شده و بیشتر خاک آن در دلتاهای کارون و شطالعرب در ساحل خلیج فارس قرار دارد، ارتفاع آن از سطح دریا 5 متر است، آب و هوای آن بطور کلی گرم و مرطوب و در تابستان از گرمترین نقاط مسکونی ایران است.جزیرهی آبادان را به مناسبت مقبرهی منسوب به خضر (واقع در ساحل بهمنشیر) جزیرة الخضر نیز میخواندهاند، جزیرهی آبادان از قرن پنجم قبل از میلاد و ای بسا قبل از آن مسکون بوده و احتمالاً بندر خاراکس (4) که هرودوت از آن نام برده، یکی از بنادر این جزیره بوده است.
عبادان ظاهراً منسوب است به عبادبن حصین که در دورهی خلافت عبدالملک مروان میزیسته، در قرون اولیهی اسلامی نظر به اینکه آبادی عبادان در این جزیره آخرین آبادی قبل از شط العرب در خلیج فارس بوده بر وجه مثل میگفتند لیس وراء عبادان قریته (بعد از آبادان قریهای وجود ندارد) و با توجه به این مثل است که منوچهری ضمن یکی از قصاید خود چنین گوید:
از فراز همت او نیست جای *** نیست زانسوتر ز عبادان دهی
در زمان استخری نویسندهی قرن چهارم هجری آبادان در ساحل دریا قرار داشته و به تدریج به علت توسعهی دلتای شطالعرب از دریا فاصله گرفته است (5). یاقوت گوید این جزیره بین دو رودخانه قرار دارد، دارای مزارات و خانقاههای چندی است، سرزمینی است شورهزار، برکت و نعمتی در آن وجود ندارد.
در آبادان برای حفظ دهانهی شط قراولخانههای بزرگی ساخته بودند. ناصرخسرو علوی در سال 438 هـ. ق آنجا را دیده و در سفرنامهی خود شرح مفصلی به ویژه دربارهی چگونگی جزرومد در عبادان نوشته است (6). ابن بطوطه طنجی جغرافیانویس قرن هشتم هجری از عبادان به نام دهی بزرگ در زمینی شورهزار یاد کرده است (7). با وجود این حمدالله مستوفی همزمان ابن بطوطه گوید «آن را ثغور شمارند که سرحد مسلمانی است با کفار هند» هم او گوید مالیات دیوانی آن بالغ بر 441 هزار دینار میشود که آن را به بیتالمال بصره میفرستند (8).
جزیره عبادان سالها بین دولتین ایران و عثمانی متنازع فیه بود و سرانجام به موجب پیمان ارزروم 1264 هـ. ق به مالکیت ایران درآمد.
عبادان مانند سایر شهرهای خوزستان به تدریج رو به ویرانی نهاد و در سال 1900 میلادی جز معدودی خانههای حصیری متفرق و چند نخلستان و عدهای از اعراب بادیه نشین چیز دیگری در آنجا مشاهده نمیشد و زمانی که پالایشگاه آبادان در سالهای 1901- 1910 میلادی احداث شد طولی نکشید که از نظر سیاسی و اقتصادی اهمیت جهانی یافت.
قبلاً آن را به صورت عبادان مینوشتند تا زمانی که فرهنگستان ایران رسمالخط آن را به آبادان تبدیل کرد و هیأت وزیران در شهریور 1314 به موجب تصویبنامهای تلفظ و رسمالخط اخیر را تأیید کردند.
خرمشهر
شهرستان خرمشهر در فاصلهی 1.047 کیلومتری تهران واقع شده، از شمال به اهواز، از مشرق به بندر ماهشهر، از جنوب به آبادان و از مغرب به کشور عراق محدود میشود، دارای 30 درجه و 25 دقیقه عرض شمالی و 48 درجه و 11 دقیقه طول شرقی است، این شهر بطور کلی در شورهزار واقع شده ارتفاع آن از سطح دریا در حدود 8 متر است، دارای آب و هوای گرم و مرطوب است، مهمترین رودخانهی آن کارون است که در نزدیکی شهر به شطالعرب میریزد، رودهای دیگر آن جراحی و زهره است که به ترتیب در بخشهای شادگان و هندیجان جریان دارند.بندر محمره در کنار نهر حفار در محل سابق شهر بیان واقع شده است، اکثر جغرافیانویسان اسلامی از جمله مقدسی به تفصیل از شهر بیان یاد کردهاند، در سال 257 هـ. ق اهالی شهرهای بیان و بصره به تحریک شخصی به نام سیدموسی مبرقع علیه خلیفهی عباسی سر به شورش برداشتند لیکن شورشیان توسط عمال خلیفه سرکوب گردیدند و شهرهای مذکور رو به ویرانی نهادند، دیری نگذشت بصره بار دیگر آباد شد، لیکن ساکنین شهر بیان به دیگر شهرهای ایران و عراق مهاجرت کردند. به استناد گفتهی مقدسی که در قرن چهارم هجری از آنجا دیدن کرده قسمتی از شهر خراب و قسمت دیگر آن متروک و عدهی انگشتشماری در آنجا اقامت داشتهاند، به هر حال تا اوایل قرن سیزدهم هجری دهکدهای بیش نبود لیکن رفته رفته در سایه امنیتی که طوایف بنی کعب در آن ناحیه به وجود آورده بودند رو به آبادی گذاشت و به صورت بندر نسبتاً مهمی درآمد تا جایی که رقیبی برای بندر بصره شد، به همین علت زمانی که محمدشاه قاجار در سال 1254 هـ. ق هرات را در محاصره گرفت یکی از سرداران عثمانی به نام علیرضا پاشا موقع را مغتنم دانسته با سپاهی مجهز به محمره حمله کرد، عده زیادی را کشت و گروهی را به اسارت برده و اموال بسیاری از بازرگانان و ساکنین شهر به باد تاراج رفت، بعد از این ویرانی چندی نگذشت که بر اثر حفر کانال سوئز و توجه اروپائیان به نواحی جنوبی ایران باز هم رو به آبادی گذاشت، مضافاً به اینکه جنگ جهانی اول کمک زیادی به پیشرفت و آبادانی آن کرد، زیرا به علت بسته شدن تعداد زیادی از راههای دریایی محمره یگانه راه تجارت جنوب ایران شده بود. در تیرماه 1314 فرهنگستان ایران نام شهر را از محمره به خرمشهر مبدل کرد، در جریان جنگ جهانی دوم تحت اشغال دولت انگلستان درآمد و از پایگاههای متفقین گردید.
خهرمشهر کنونی در خارج محمرهی نخستین است، درباره وجه تسمیه آن اقوال گوناگونی وجود دارد از جمله بعضی گویند مقداری برنج در این منطقه کاشته بودند که محصول آن سرخ به عمل آمد عدهی دیگری معتقدند که اصل کلمه در آغاز ماء حمره (آب سرخ) بوده است زیرا غالباً آب رودخانه در آنجا سرخ رنگ است، با این همه بایستی توجه داشت که به طور کلی برای اینگونه وجه تسمیهها دلایل قانع کننده و اساسی در دست نیست.
بخش مهم و معروف آن شادگان است که در شمال خورموسی واقع شده و رودخانهی شادگان که از شاخههای جراحی است از وسط آن میگذرد و اراضی و نخلستانهای آن را مشروب میکند، ساکنین آن از طایفه بنی کعب تشکیل شده است. در سابق فلاحیه نام داشت که بنای آن به شیخ سلمان از شیوخ بنی کعب (معاصر با نادرشاه) منسوب است.
در نزدیک شادگان خرابههای دورق (سرق) قرار دارد که نام اصلی فارسی آن دراک بود و در قرون وسطی مرکز ناحیهای به همین نام بود، بنا به گفتهی ابن مهلهل در قرن چهارم هجری هنوز در دورق ابنیه شگفتآمیزی از دورهی ساسانیان از جمله آتشکدهای از آن باقی بوده است، به استناد گفتههای جغرافیانویسان اسلامی مانند استخری و ابن حوقل و مقدسی و یاقوت حموی و غیره، دورق در بافتن پرده شهرت داشته است، در اطراف آن دهاتی چند وجود داشته (9) و بوسیله ترعههایی به رود کارون مرتبط بود، در اطراف آن چشمههای آب گرم گوگردی زیادی وجود داشت که بیماران مبتلا به امراض جلدی در آنها شستشو میکردند و سلامتی خود را به دست میآوردند.
دورق در اواخر قرن دهم هجری به تصرف طایفهی بنیتمیم درآمد اما سیدمبارک مشعشعی در سال یکهزار هجری آنها را بیرون راند، در سال 1029 هـ. ق به تصرف بیگلربیگی فارس درآمد و بعدها به دست قبیلهی افشار افتاد، در دورهی سلطنت نادرشاه شیخ سلمان از قبیلهی بنیکعب دست آنها را کوتاه کرد و در 8 کیلومتری جنوب دورق شهری به نام فلاحیه (شادکان) بنا کرد و از آن به بعد دورق از اهمیت افتاد و رفتهرفته رو به ویرانی نهاد.
نزدیک دورق دو شهر به نام میراقیان و میراثیان وجود داشت، بنا به قول مقدسی اولی در کنار نهری واقع شده بود که جزر و مد به آن میرسیده، دارای دهاتی چند و بسیار حاصلخیز بوده است، دومی مشتمل بر دو محله بوده که هر یک از محلهها مسجدجامع و بازاری آباد داشت (10).
به عقیدهی محمدعلی امام شوشتری مؤلف محترم تاریخ و جغرافیای خوزستان، شهرهای نامبرده مانند سایر شهرهای خوزستان در قرون وسطی رو به ویرانی نهادهاند و ای بسا علت بیشتر این ویرانی ناشی از تهاجم افشارها بود که بر این منطقه دست یافته بودند، متعاقب افشارها عشایر مطرد و بنیخالد از عراق راهی خوزستان شدند و سپس در دورهی صفویه طایفه بنی کعب روی به خوزستان نهادند، مسلماً این مهاجرتهای ایلی در ویرانی شهرها تأثیر بسزائی داشته است.
دزفول
شهرستان دزفول در 771 کیلومتری تهران واقع شده، از شمال به خرمآباد، از مشرق به ایذه و شوشتر، از جنوب به اهواز و از مغرب به دهلران محدود است، دارای 33 درجه و 24 دقیقه عرض شمالی و 48 درجه و 23 دقیقه طول شرقی است. شهر دزفول در دشت واقع شده قسمت شمالی آن کوهستانی و قسمت مرکزی و جنوبی آن دشت است، آب و هوای آن گرم است، رودخانهی مهم دزفول رود دز است که از کوههای لرستان سرچشمه گرفته پس از عبور از کنار شهر دزفول به کارون متصل میگردد، ارتفاع آن از سطح دریا 120 متر است.نام شهر از دو کلمه دز به اضافه پل ترکیب شده است، دز به معنای قلعه است به مناسبت قلعهای که برای حفظ پل بنا شده بود، بنابه عقیده عدهای از جغرافیانویسان اسلامی این پل به فرمان شاپور دوم ساسانی ساخته شده بود، استخری این پل را اندامش نامیده (11)؛ بقایای آن هنوز هم وجود دارد، وجه تسمیه اندیمشک کنونی به همین مناسبت نام اندامش است، در قرن چهارم هجری شهر دزفول به قصر روناش نیز معروف بوده است ولی مقدسی گاهی از آن به نام شهر قنطره (یعنی شهر پل) یاد کرده است. بعضی از جغرافیانویسان اسلامی از این شهر و پل به اسامی دیگری نام بردهاند، از جمله ابن سرابیون آن را پل روم نامیده و اسم دز را به رودخانه جندیشابور اطلاق کرده است و این رسته از آن به نام پل رود، و ابن خردادبه به نام پلزاب یاد کردهاند. بنابه گفتهی حمدالله مستوفی نویسنده قرن هشتم هجری دزفول بر دو طرف آب جندیشاپور بنا شده بود و لی بر روی آن بسته شده بود که 42 چشمه داشت طول آن بالغ بر 520 گام و عرضش 15 گام بود و آن را پل اندیمشک میخواندند. (12) شرف الدین علی یزدی از این رود به نام رود زال یاد کرده (13) و به استناد گفتهی وی 28 چشمه بزرگ و 27 چشمه کوچک داشته است، دزفول مدتها تحت الشعاع جندیشاپور بود اما بعد از خراب شدن جندیشاپور اهالی آنجا رهسپار دزفول شدند از این جهت به تدریج رو به آبادی نهاد ولیکن به علت عدم توجه به تعمیر شبکههای آبیاری دورهی ساسانیان از لحاظ کشاورزی به شهر و اطرافش زیانهای زیاد وارد گردید، در حملهی مغول آسیب زیادی به دزفول وارد نشد، در دورهی ایلخانان به تصرف آنها درآمد و در مقابل حملهی امیرتیمور گورکانی مقاومتی از خود نشان نداد. نادرشاه چندین بار به دزفول آمد و برای حفظ آن در مقابل حملات لرها قلعهی دزشاه را بنا نهاد.
در اوایل قرن نوزدهم میلادی در اطراف دزفول کشت و زرع نیل رواج پیدا کرد و قبل از رایج شدن رنگهای شیمیایی دارای رونق زیادی بود و یکی از محصولات مهم صادراتی دزفول محسوب میشد، بر اثر بروز و شیوع وبا در سال 1247 هـ. ق در شوشتر مدتی دزفول مرکز خوزستان گردید.
در جنوب غربی دزفول خرابههای شوش یعنی سوسای قدیم قرار دارد که یکی از مهمترین اماکن باستانی دنیاست، در کتیبههای عهد عتیق و کتیبههای میخی به نام شوش و در اسناد و مدارک اسلامی سوس ذکر شده است، هنگام فتح عیلام به توسط سارگن اول شوش شهری مستحکم و آباد بوده، در جریان لشکرکشیهای آشوربانیپال که بین سالهای 642 و 639 ق. م به سرزمین عیلام صورت گرفت بعد از تصرف عیلام شوش را بکلی ویران کرد، هنگامی که کوروش مؤسس سلسلهی هخامنشی به سلطنت رسید (559- 529 ق. م) شهر را تجدید بنا کرد و آن را پایتخت زمستانی خود قرار داد. به استناد مطالب مندرج در تورات داریوش اول (521- 486 ق.م) در همین محل فرمان تجدید بنای اورشلیم را صادر کرد، با توجه به مطالب کتاب دانیال نبی چنین استنباط میشود که بعد از استیلای ایرانیان بر بابل داریوش دانیال را از اسارت بابلیان آزاد ساخته و به وی منصب وزارت داد، سرانجام دانیال در شوش درگذشت و در همانجا مدفون شد، در زمان خلافت عمر (13-23 هـ. ق) بقایای وی کنار رودخانهی شاوور منتقل شد، به هر حال در دوران سلطنت سلسلهی هخامنشیان شوش یکی از آبادترین و ثروتمندترین پایتختهای دنیای آن زمان بود، غنائم زیادی را که اسکندر مقدونی در سال 331 ق. م از شوش به چنگ آورد دال بر این مدعاست، در دورهی ساسانیان شاپور دوم (309-379 م.) به علت شورش اهالی شوش را خراب و قتل عام کرد و سپس در محل ویرانههای آن شهر ایران خورهشاپور را بنا کرد، شهر مذکور بر اساس کاوشهایی که در آنجا شده است دارای مساحت زیادی بوده و حتی کاخ سلطنتی آنجا بیش از یک کیلومتر مساحت داشته است، در بنای آن اسرای جنگی و ساکنین کشورهای مفتوحه شرکت داشتهاند، شاپور اسرای رومی را در شهر جدید سکونت داد و همین امر سبب نفوذ دین مسیح در میان مردم شد و به استناد مدارک و اسناد سریانی شوش از سال 410-605 میلادی اسقفنشین بود، شوش در قرون وسطی شهری آباد و مرکز ولایتی بوده که چندین شهر از توابع آن محسوب میشده و به لحاظ داشتن نیشکر و ابریشم خام و نارنج فراوان شهرت زیادی داشت، بعد از اینکه اهواز مرکز خوزستان گردید و با پیداشدن شهرهای دیگری مانند شوشتر و عسکر مکرم، شوش به تدریج اهمیت و اعتبار خود را از دست داد تا جایی که در اواسط قرن چهارم میلادی به صورت ویرانهای درآمد ولیکن دارای حومهای مسکون بود.
آثار تاریخی دزفول عبارتند از: شوش و تپههای مجاور آن که از نظر قدمت و اهمیت آثار، باستانشناسان آن را به قسمتهای زیر تقسیم کردهاند:
1. آکروپل (گورستان دوران اور)؛
2. شهرشاهی؛
3. آپادانا؛
4. بخش پیشهوران.
در کلیه این قسمتها آثار زیادی از قبیل ظروف سفالی و اسلحه و اشیاء فلزی و الواحی که دارای خطوط تصویری است کشف شده است.
و زیگورات چغازنبیل واقع در 30 کیلومتری شوش، معبد عیلامی چغازنبیل در روی تپه بزرگ خاکی و در ساحل رودخانه دز واقع شده، بانی این معبد آنتاش گال پادشاه عیلامی است که در حدود سال 1250 ق. م بنا شده است و آثار خرابه کاخ آجری عظیمی از دورهی ساسانی معروف به ایوان کرخه در 18 کیلومتری دزفول و مسجدجامع دزفول از آثار قرون اولیه اسلامی است که در قرن هفتم و دوازدهم هجری توسعه و مرمت یافته است و بقعهی دانیال نبی در کنار رودخانهی شاوور مجاور تپههای تاریخی شوش.
مسجدسلیمان
شهرستان مسجدسلیمان تا تهران 896 کیلومتر فاصله دارد، از شمال و مشرق به ایذه، از جنوب به رامهرمز و از مغرب به شوشتر محدود است، دارای 31 درجه و 59 دقیقه عرض شمالی و 49 درجه و 16 دقیقه طول شرقی است، ارتفاع آن از سطح دریا 362 متر است، آب و هوای آن بواسط وجود کوههای خشک و گچی و فقدان آب و وزش بادهای سوزان بسیار گرم است.بنای شهر مسجدسلیمان در سال 1285 هـ. ش است، به این شکل هنگامی که متصدیان امور شرکت نفت در آن سال بنایی جهت سکونت خود در آنجا ساختند و به حفر چاه مبادرت کردند؛ اولین چاه نفت در خردادماه سال 1287 به نفت رسید به همین علت مورد توجه رؤسای شرکت قرار گرفت و به تدریج به صورت شهری مهم و صنعتی درآمد.
آثار تاریخی آن عبارتند از: آتشکدهای که عدهای آن را از آثار دورهی اشکانی و ساسانی میدانند و همچنین آتشکده میدان نفت که به نام معبد بدرنشانده هم خوانده میشود و متعلق به دورهی اشکانی است و بنای آتشکده خیرآباد و پل مجاور آن از آثار دوران ساسانیان است.
بهبهان
شهرستان بهبهان در فاصلهی 1.134 کیلومتری تهران واقع شده، از شمال به دهدشت، از مشرق به گچساران، از جنوب به دیلم و از مغرب به بندر ماهشهر محدود است، دارای 30 درجه و 36 دقیقه عرض شمالی و 50 درجه و 14 دقیقه طول شرقی است، از دو منطقهی کوهستانی و جلگهای تشکیل شده است، ارتفاع آن از سطح دریا 353 متر است، آب و هوای آن بر حسب نقاط مختلف فرق میکند، رودهای مهم آن مارونرود و خیرآباد است.شهر قدیم ارجان (ارگان) نزدیک شهر بهبهان و شهر قدیم آسک نزدیک ارجان بوده است، شهر آسک بین ارجان و دورق واقع شده بود، به قول استخری در این شهر آشتفشان کوچکی وجود داشته، نزدیک آسک آثاری از دورهی ساسانیان دیده میشد که ایوانی بود به ارتفاع 100 متر، بانی آن قباد بود و آن را بر بالای چشمهای بنا کرده بود.
جغرافیانویسان اسلامی از جمله ابن فقیه و ابن بلخی بنای ارگان را به قباد پادشاه ساسانی نسبت میدهند و بنا بعقیدهی آنها قباد آن را برای سکونت زندانیان جنگی آمد و دیار بکر و میافارقین ساخت و آنجا را بهآمد قباد نامید (14).
در قرن چهارم هجری ارجان شهری بزرگ بود و درختان زیتون زیادی داشت، دارای شش دروازه بود و طبق معمول آن زمان هر شب آن را میبستند، اسامی آن چنین بود: دروازه اهواز، دروازه ریشهر، دروازه شیراز، دروازه رصافه، دروازه میدان، دروازه کیالین، شهر دارای مسجد و بازارهای آباد بود، دو پل سنگی نزدیک شهر بر روی رودخانهی طاب بنا شده بود و از روی آنها به خوزستان رفت و آمد میکردند. هنوز هم آثار آنها باقی است، بانی یکی از آن دو را دیلمی پزشک حجاجبن یوسف ثقفی دانستهاند و دیگری را متعلق به دورهی ساسانیان میدانند.
در آغاز قرن هشتم هجری بنابه قول حمدالله مستوفی ارجان را در تلفظ ارغان میخواندند. هم او گوید شهری بزرگ بود و لیکن مورد تهاجم اسماعیلیان قرار گرفت و به تصرف آنها درآمد و به تدریج رو به ویرانی نهاد (15) تا در نیمهی دوم قرن هشتم هجری دیگر اثری از آبادی نداشت، دیری نگذشت که بهبهان چند فرسخ پایینتر از آن در کنار رودخانهی طاب جای آن را گرفت.
آثار تاریخی بهبهان عبارتند از: خرابههای شهر ارجان و بقایای ساختمان دو پل آن.
ماهشهر
شهرستان ماهشهر در فاصله 1.065 کیلومتری تهران واقع شده، از شمال و شمال شرقی به اهواز و رامهرمز، از جنوب به خلیج فارس و آبادان، از مغرب به خرمشهر و از مشرق به بهبهان محدود است، دارای 30 درجه و 33 دقیقه عرض شمالی و 49 درجه و 13 دقیقه طول شرقی است، این بندر در جلگه واقع شده و قسمت آن بیابان و زمینهای باتلاقی است، دارای آب و هوای گرم و مرطوب است، در کنار شعبهای از رودخانهی جراحی واقع شده و لولههای نفت از مناطق مجاور به آن کشیده شده و مقداری از نفت خام ایران از آنجا صادر میشود.بندر معشور در قرن چهارم هجری شهری آباد بوده است، حمدالله مستوفی از آن چنین یاد کرده است: «پارس ماهی روبان خوانند شهریست در کنار دریا چنانکه موج دریا به کنارش میزند و موضعی چند دیگر از توابع آن است، بذر کتان آنجا بسیار است و به دیگر ولایات نیز میبرند و جز خرما میوه دیگری نبود حاصلش» (16).
ناصرخسرو در سال 443 هـ. ق از آنجا دیدن کرده از آن به نام شهری بزرگ که در کنار دریا قرار گرفته و بازاری بزرگ و مسجدی نیکو داشته و آب آشامیدنی اهالی از آب باران تأمین میشده و همچنین از سه کاروانسرای بزرگ آن یاد کرده است (17). ابن بطوطه در سفرنامهی خود از بندر مهروبان به نام ماچول ذکر کرده است، گوید هنگامی که از عبادان حرکت کردیم پس از چهار روز کشتی ما به شهر ماچول رسید که شهر کوچکی است بر ساحل این خلیج و آن از دریای فارس جدا میشود، زمین آن شورهزار است نه در آنجا درختی هست و نه گیاهی میروید و دارای بازاری بزرگ است (18).
به احتمال زیاد بندر ماچول بعدها به صورت ماشول درآمده و سرانجام تحریف گردیده و معشور شده است.
دشت آزادگان (دشت میشان)
شهرستان دشت آزادگان در فاصلهی 974 کیلومتری تهران واقع شده، از شمال به دهلران، از مشرق و جنوب به اهواز و از مغرب به کشور عراق محدود است، دارای 31 درجه و 33 دقیقه عرض شمالی و 48 درجه و 10 دقیقه طول شرقی است، در این شهرستان ارتفاعات مهمی وجود ندارد، آب و هوای آن گرمسیری است، اراضی آن توسط رودخانهی کرخه آبیاری میشود، مرکز دشت آزادگان سوسنگرد است که بر طبق قانون تقسیمات کشور سال 1316 هـ. ش جزو شهرستان اهواز بود، در تیرماه 1323 به شهرستان تبدیل شد، ساکنین این ناحیه از عشایر بنیطرف هستند به همین مناسبت تا تیرماه 1314 بنیطرف نام داشت، به سوسنگرد نیز خفاجیه میگفتند که ظاهراً از خفاجه مأخوذ شده بود، فرهنگستان ایران این نام را به سوسنگرد مبدل کرد.در زمانهای گذشته زمینهایی که در مغرب ولایت اهواز و مشرق دجله واقع شده بود به مناسبت نام شهر حکومتنشین خود به نام نهرتیری معروف بوده است. در قرون وسطی به نام ولایت حویزه و سپس به صورتهای بنیطرف و دشت میشان و دشت آزادگان درآمد، حکومتنشین آن در دوران ساسانیان و قرون اولیه اسلامی شهری بوده به نام نهرتیری که به فاصلهی یک منزل در مغرب اهواز بر سر راه واسط واقع شده بود و به جهت بافت پارچههای مخصوصی شبیه پارچههای بغداد شهرت داشته است، در قرن چهارم و پنجم هجری شهر ویران شده بود، با توجه به اینکه نویسندگان محل آن را در یک منزلی مغرب اهواز ضبط کردهاند محتملاً در حدود قریه سیدعلی طالقانی بنا شده بود، در حال حاضر ولایت مذکور مشتمل است بر بلوک حویزه و بلوک بستان و بلوک سوسنگرد.
حویزه یا هویزه در 40 کیلومتری جنوب شرقی واقع شده، ناحیه و شهر حویزه در تاریخ خوزستان به ویژه در دورهی حکومت مشعشعیان نقش مهمی به عهده داشته است، ظاهراً دو حویزه وجود داشته یکی به نام حویزه دبیسیه که بانی آن در سال 370 هـ. ق شخصی بوده به نام دبیس، این شهر در سال 845 هـ. ق به تصرف سیدمحمد مشعشع درآمد و آن را پایتخت خود قرار داد و دیگری حویزه محسنیه نام داشت که بانی آن سیدمحسن مشعشعی بود، وی پایتخت خود را بدانجا منتقل کرد، در سال 914 هـ. ق شاه اسماعیل مؤسس سلسلهی صفویه در همین محل مشعشعیان را مغلوب گردانید، در حدود سال 1150 هـ. ق نادرشاه حویزه را حاکمنشین خوزستان قرار داد و دست مشعشعیان را از آنجا کوتاه کرد ولی بعد از کشته شدن نادر بار دیگر به تصرف مشعشعیان درآمد، در دورهی ناصرالدین شاه قلمرو مشعشعیان منحصر به ناحیه حویزه بود که بیش از 225 کیلومتر مربع وسعت نداشت.
شوشتر
شهرستان شوشتر در 831 کیلومتری تهران واقع شده، از شمال به ایذه، از مشرق به مسجدسلیمان، از جنوب به هفت گل و اهواز و از مغرب به دزفول و اهواز محدود میشود، دارای 32 درجه و 3 دقیقه عرض شمالی و 48 درجه و 30 دقیقه طول شرقی است، قسمت بزرگی از شهرستان شوشتر در جلگه واقع شده است، ارتفاع آن از سطح دریا 150 متر است، دارای آب و هوای گرمسیری است، مهمترین رودخانهی آن رود کارون است که در شمال غربی این شهرستان به دو شعبه تقسیم میشود یک شعبه آن معروف به گرگر است که از شمال شرقی شهر و از بند معروف به میزان گذشته و در داخل شهر تشکیل چندین آبشار میدهد و شعبه دیگر آن شطیط نام دارد که از شمال غربی شهر و از سد معروف شادروان گذشته به طرف جنوب غربی جریان دارد و در بندقیر به گرگر متصل میشود، به این صورت بین دو شعبه مذکور جزیرهای تشکیل میشود که زمینهای آن به میاناب یا به لهجه شوشتری به مینو موسوم است، بند میزان بر آب گرگر و پل شوشتر را بر شطیط بنا کردهاند. تاریخ بنای شوشتر یا شوستر که اعراب به آن تستر میگفتند روشن نیست. در افسانههای ایرانی بنام آن را به هوشنگ از سلاطین پیشدادی نسبت دادهاند. در دورهی عیلامیها شهر هیدالو (19) ظاهراً در محل کنونی شوشتر بوده است و سپاهیان آسور بانیپال در دنباله فتوحات خود بدانجا رسیدهاند، قدیمترین آثاری که به دست آمده میرساند که شوشتر در زمان ساسانیان وجود داشته است، در سال 260 میلادی والرین قیصر روم به اسارت شاپور اول (241- 271 میلادی) پادشاه ساسانی درآمد و در مدت هفت سال که در اسارت بود به فرمان شاپور به اتفاق سایر اسرا به ساختن سد شادروان که در زیر شوشتر واقع شده است اشتغال داشت و به همین مناسبت این بند به بندقیصر (بندقیر) معروف گردید، بستر رود را در سمت غربی شوشتر سنگفرش کرده بودند و سنگها بوسیله آهن با هم جفت شده بود و به این فرش سنگی شادوران میگفتند، بعدها این اسم به خود بند نیز اطلاق شد در بعضی از اسناد و مدارک تاریخی طول شادروان را قریب 1.500 متر نوشتهاند، در نتیجه آب در پشت سد جمع میشد و مقداری از آب رودخانه در نهری که در بالای شوشتر حفر کرده بودند داخل شده و به طرف مشرق جاری میشد این نهر که در حال حاضر به آب گرگر معروف است در قرون وسطی به مسرقان یا مشرقان که ظاهراً مصحف اردشیرکان (ترعهی اردشیر) است موسوم بوده، در 25 میلی جنوب شوشتر در محلی نزدیک به خرابههای بندقیر دوباره به کارون اصلی میریخت، در این محل آثار شهری است که عسکرمکرم نام داشت و این شهر بوسیله یکی از سران عرب به نام مکرم که به فرمان حجاج برای سرکوبی شورشیان نزدیک اهواز اعزام شده بود بنا گردید، محل آن نزدیک خرابههای شهر ساسانی که رستم گواذ نام داشت و توسط مسلمانان ویران شده بود قرار داشت و به سبب آب و هوای نسبتاً مطبوعی که داشت بزودی یکی از آبادیهای واقع بر مسرقان گردید و در دورهی معزالدوله دیلمی یکی از مراکز ضرب سکه خوزستان بود، محتملاً خرابههای شهر عسکرمکرم در نزدیکی بندقیر واقع شده بود.مسلمانان شوشتر را در زمان خلافت عمر فتح کردند، در دوران خلفای بنیامیه شبیببن یزید از رؤسای خوارج آنجا را مرکز فعالیت خود قرار داد، بعد از درگذشت وی به تصرف حجاج بن یوسف ثقفی درآمد، در دوران خلفای بنی عباس یکی از مراکز هفت ولایت مهم خوزستان بود. بنا به قول استخری در قرن چهارم هجری دیبای شوشتری به تمام کشورهای آن روزگار صادر میشد مضافاً به اینکه پوشش خانه کعبه را از همین دیبا انتخاب میکردند. بنای قدیمترین مسجد شهر متعلق به دوران خلافت معتز (252-255هـ. ق) خلیفهی عباسی است با این همه در زمان حسین بن منصور حلاج در شوشتر آتشکدهای وجود داشته، بنا به گفتهی حمدالله مستوفی در قرن هشتم هجری محیط شهر 500 گام و چهار دروازه داشته است. ابن بطوطه معاصر حمدالله مستوفی شرح جامع و مبسوطی از مزارات مختلف شهر نگاشته است (20)، در همین قرن شهر به تصرف امیرتیمور گورکانی درآمد و تا سال 820 هـ. ق در تصرف جانشینان او بود سپس مشعشعیان بر آنجا استیلا یافتند و یکی از مراکز تبلیغ مذهب شیعه شده در دورهی سلسلهی صفویه نواحی شرقی خوزستان یعنی شوشتر و رامهرمز بوسیلهی حکمرانان این سلسله اداره میشد و نواحی غربی را مشعشعیان در دست داشتند و هر زمان که ضعفی در دولت صفوی پیدا میشد سراسر خوزستان را در معرض قتل و غارت قرار میدادند از سال 1042- 1078 هـ. ق از جانب دربار صفوی شخصی به نام واخشتوخان در خوزستان شرقی حکومت میراند، وی نسبت به آبادی و عمران شوشتر کوشش زیاد کرد و در دورهی حکومت پسرش فتحعلیخان پل شادروان یا پل شوشتر که در زمان حجاج بن یوسف ثقفی ویران شده بود تعمیر گردید، نادر دوبار به شوشتر مسافرت کرد، در نوبت دوم که در سال 1145 هـ. ق صورت گرفت به علت شورش اهالی امر به تاراج خانهها کرد، بعد از درگذشت وی بار دیگر اوضاع شوشتر آشفته شد. از یادگارهای زشت و ناروای دورهی صفوی مخالفت شدید بین ساکنین محلات گرگر به نام حیدری و ساکنین محله دستوا به نام نعمتی بوده، در سالهای 1165- 1167 هـ. ق به کرات جنگهایی در شوشتر روی داد که باعث نابودی عدهی زیادی از اهالی آن شد، در زمان سلطنت فتحعلیشاه قاجار شوشتر و دزفول و حویزه ضمیمه کرمانشاه گردید و ادارهی آن به محمدعلی میرزا دولتشاه یکی از پسران فتحعلیشاه محول شد، بر اثر شیوع بیماری طاعون سال 1247 هـ. ق بیش از نیمی از جمعیت شهر تلف شدند.
در 8 فرسخی شمال غربی شوشتر سر راه دزفول خرابههایی که امروز به آن شاهآباد میگویند وجود دارد که محل جندی سابور یا جندی شاپور معرب گندیشابور است، ایرانیان کلمه جندیشاپور را مأخوذ از (به از اندوشاپور)، (یعنی بهتر از انطاکیه شاپور) میدانند. بنا به بعضی اخبار بنای آن را به شاپور دوم و به استناد اخبار دیگر که موثقترند به شاپور اول نسبت میدهند، به قول مورخان ایرانی شاپور اول اسرایی را که از شهر انطاکیه شام گرفته بود در این محل سکونت داد، جندیشاپور در زمان ساسانیان مرکز خوزستان بود، به فرمان بهرام اول (272-275 م.) پس از دستگیری مانی زنده پوستش را کندند سپس آن را از کاه پر کرده بر یکی از دروازههای جندیشاپور بیاویختند از آن به بعد آن دروازه به دروازهی مانی معروف شد. مقر اسقف بزرگ نسطوریها و مدرسه طب آنها که بوسیله بختیشوع پزشک نصرانی تأسیس شده بود در همین شهر قرار داشت.
در سال 264 هـ. ق یعقوب لیث در جندیشاپور به تهیه سپاه مشغول شد تا شکست دیرالعاقول را جبران کند اما اجل به وی امان نداد، یکسال بعد در جندیشاپور درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد. بنا به قول مقدسی جندیشاپور از دست کردها یعنی کوچنشینهای آریایی متحمل خسارات زیادی شده بود با این همه اطراف شهر در حاصلخیزی شهرت داشت و تمام نیشکری که در خراسان و سایر نقاط دیگر به مصرف میرسید از این محل حمل میشد (21).
حمدالله مستوفی در قرن هشتم هجری از بدی آب و هوا و محصول زیاد نیشکر آن ذکری به میان آورد ضمناً اضافه میکند که امروز اثری از آبادی آن باقی نمانده است. در سال 1050 هـ. ق فتحعلیخان حکمران خوزستان در جای جندیشاپور قریهای به نام شاهآباد بنا نهاد که تاکنون پای برجاست.
آثار تاریخی شوشتر عبارتند از: پل شوشتر یا بند قیصر که همان سد شادروان و از آثار شاپور دوم (310-379 میلادی) پادشاه ساسانی است و پل دیگری نیز از این دوره باقی مانده که بر روی رودخانهی کارون بسته شده است و قلعه سلاسل، بر قطعه کوهی در شمال شوشتر قلعهای است قدیمی که در هنگام فتح شوشتر توسط مسلمانان از آن نامبرده شده و مسجدجمعه که به استناد کتیبهی کوفی بالای محراب بنای آن متعلق به قرن سوم هجری است و بنای منارهی آن را از آثار شیخ اویس بن شیخ حسن چوپانی (822 هـ. ق) میدانند و بنای امامزاده عبدالله از آثار قرن هفتم هجری است، ساختمان اصلی آن را از آثار دوره المنتصر بالله خلیفه عباسی میدانند.
ایذه
شهرستان ایذه در فاصلهی 1.047 کیلومتری تهران واقع شده، از شمال به الیگودرز، از مشرق به شهرکرد، از جنوب به دهدشت و از مغرب به مسجدسلیمان محدود است، دارای 31 درجه و 61 دقیقه عرض شمالی و 49 درجه و 52 دقیقه طول شرقی است، شهرستان ایذه کوهستانی و ارتفاع آن از سطح دریا 764 متر است، آب و هوای آن معتدل کوهستانی است.نام قدیم ایذه مالامیر بوده است، در تیرماه 1314 فرهنگستان ایران همان نام قدیم آن را ایذه (ایذج) احیا کرد، بر طبق قانون تقسیمات کشور سال 1316 هـ. ش ایذه بخش شهرستان اهواز تعیین شد و در شهریور 1337 به شهرستان تبدیل گردید. در گذشته ایذه هم به نام ولایت و هم نام شهر حاکمنشین آن بوده، در دورههای گذشته این ناحیه یکی از مراکز مهم تمدن قدیم به شمار میرفته مرکز انزان یا انشان نیز در همین سرزمین قرار داشته، در دورهی ساسانیان ایذه وجود داشته زیرا نام آن به کرات در اخبار مربوط به فتوحات سرداران اسلام در نواحی خوزستان آمده است، در قرون اولیهی اسلام نیز دارای اهمیت و اعتبار بوده است، چنانکه جغرافیانویسان اسلامی از جمله مقدسی در قرن چهارم هجری آن را یکی از بهترین شهرهای خوزستان دانسته و ابن بطوطه که در اوایل قرن هشتم هجری در عهد سلطنت ابوسعید بهادرخان (716-736 هـ. ق) از این شهر دیدن کرده دربارهی آن مینویسد: «در عهد حکمرانی اتابک افراسیاب در شوش و ایذج به این نواحی مسافرت کردم از شهر شوشتر مسافرت نمودم سه منزل راه پیمودم و این سه منزل جمیع راه من از جبال شامخه بود، پس از طی این منازل به شهر ایذج آمدم و نیز آن را مالامیر گویند و غرض از اسم امیرسلطان اتابک افراسیاب نصرةالدین احمد میباشد» (22).
در ایذج بر روی رود کارون پل سنگی بزرگ و مستحکمی بسته شده بود که یاقوت حموی آن را یکی از عجایب شمرده است، آن را به مادر اردشیر پاپکان (خرهزاد) نسبت میدادند، دارای یک طاق به ارتفاع 150 متر از سطح آب بود، بنا به قول یاقوت در اطراف ایذج زمین لرزه بسیار رخ میداده است. به استناد گفته همین نویسنده آتشکدهای در آنجا وجود داشته که تا زمان هارونالرشید خلیفه عباسی آتش آن روشن بوده است.
با وصف اینکه از قرن ششم تا قرن نهم هجری مقر اتابکان لرستان بوده از آثار نویسندگان آن زمان چنین استنباط میشود که اهمیت دوران گذشته را نداشته است، از جمله حمدالله مستوفی در قرن هشتم هجری از آن به نام شهری کوچک که دارای آب و هوای ناسالم ولی آب گواراست یاد کرده است. در سالهای اخیر بر اثر کاوشهای باستانشناسان آثار تاریخی از قبیل کتیبه و معبد و مجسمههای زیادی به دست آمده و از این جهت شهرت یافته است.
رامهرمز
شهرستان رامهرمز از شمال به مسجدسلیمان، از مشرق به کهگیلویه، از جنوب به بهبهان و بندر ماهشهر و از مغرب به اهواز محدود است، دارای 31 درجه و 18 دقیقه عرض شمالی و 49 درجه و 37 دقیقه طول شرقی است، قسمت جنوبی آن جلگهای و نواحی شمالی آن کوهستانی و دارای آب و هوای گرمسیری است. رودخانهی رامهرمز از مشرق آن میگذرد و سپس به رودخانهی مارون میریزد.بر طبق قانون تقسیمات کشور سال 1316 هـ. ش رامهرمز بخش اهواز بود، در دیماه 1317 به شهرستان تبدیل گردید، بنای آن را به هرمز اول (272- 273 م.) پادشاه ساسانی نسبت دادهاند ولی به قول حمزهی اصفهانی بانیشهر اردشیر پاپکان (226-241 م.) مؤسس سلسلهی ساسانی است و نام آن هرمزد اردشیر بوده است. در قرن چهارم هجری رامهرمز به علت تربیت کرم ابریشم و محصول ابریشم آن شهرت زیادی داشته است. بنا به گفتهی مقدسی بازارهای شهرآباد و مشتمل بر دکانهای پارچه فروشی و عطرفروشی و حصیربافی بود، کتابخانهی بزرگ و معروفی داشت که بوسیله ابن سوار تأسیس شده بود، هم او گوید ساکنین شهر به علت وجود پشه زیاد شبها احتیاج به پشهبند داشتند (23).
حمدالله مستوفی دربارهی رامهرمز چنین گوید: «رامهرمز از اقلیم سوم است هرمزبن شاپوربن اردشیر ساخت و رامهرمز خواندند، شهری وسط است هوای گرم دارد حاصلش غله و پنبه و نیشکر فراوان بود» (24).
پینوشتها:
1. Uvaja
2. Huzaye
3. Tareyana
4. Xaraks
5. مسالکالممالک، استخری، ص 83.
6. سفرنامه، ناصرخسرو، به کوشش دکتر نادر وزینپور، ص 123-124.
7. سفرنامه، ابن بطوطه، ترجمه دکتر علی موحد، ج1، ص 199.
8. نزهت القلوب، به اهتمام لسترنج، ص 39.
9. احسن التقاسیم، بخش دوم، ص 651.
10. همان کتاب، ص 616.
11. مسالکالممالک، استخری، ص 163.
12. نزهت القلوب، به کوشش دبیرسیاقی، ص 132.
13. ظفرنامه، ج1، ص 421.
14. فارسنامه، ابن بلخی، به کوشش علی نقی بهروزی، ص 203.
15. نزهت القلوب، حمدالله مستوفی، به کوشش دبیرسیاقی، ص 155.
16. همان کتاب، ص 157.
17. سفرنامه، ناصرخسرو، به کوشش دکتر نادر وزینپور، ص125.
18. سفرنامه، ابن بطوطه، ترجمه دکتر موحد، ج1، ص 200.
19. Hidalu
20. سفرنامه، ابن بطوطه، ج1، ص 201-202؛ نزهت القلوب، به کوشش دبیرسیاقی، ص 130؛ مسالک الممالک، استخری، ص 92.
21. احسنالتقاسیم، بخش دوم، ص 610.
22. سفرنامه، ابن بطوطه، ترجمه دکتر موحد، ج1، ص 204؛ احسنالتقاسیم، بخش2، ص 619.
23. احسنالتقاسیم، بخش دوم، ص 617.
24. نزهتالقلوب، حمدالله مستوفی، به کوشش دبیرسیاقی، ص 133.
بیات، عزیزالله؛ (1393)، کلیات جغرافیای طبیعی و تاریخی ایران، تهران: مؤسسه انتشارات امیرکبیر، چاپ ششم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}